پیش به سوی ماراتن بزرگ

وب لاگم رو آپیدم و یه سری به میل و یه سری هم به بروبچز اینترنتی زدمو یه اهن و اهونی کردم که یعنی ما هنوز هستیم ها...

یه سه ساعتی طول کشید... 35 ریالی پیاده شدم...حول و حوش نماز ظهر بود که برگشتم هتل ... قرارمون برای رفتن به عرفات از ساعت 5 به 2 موکول شده بود... ساعت 2 باید غسل کرده احرام پوشیده ساک جمع کرده توی لابی جمع می شدیم... وقت کم بود ساکه وقت می برد برای چند روز بیابون گردی باید با دقت جمع می شد...

رفتم حموم ... غسل کردم...لباس های احرامم رو پوشیدم... نه اینکه خیلی سر وزنم برای همین توی پیاده روی زیاد و هوای گرم دچار مشکل جگر سوز خانمان بر انداز «لاستیک سابی» می شم... برای اینکه دچار این مشکل نشم یه تیکه پارچه ندوخته با خودم برده بودم... هرکار کردم نصب نشد لامصب...خلاصه بی خیال شدم...هر چه بادا باد!

برای آخرین بار خودمو تو آینه دید زدم و با حسرت زایدالوصفی موهای نازنینم رو شونه کردم...

به خاطر ازدحام جمعیت حجاج که حدودا 2000 نفرن و با وجود 4 تا آسانسور پروسه خیلی طولانی و وقت گیریه... در تراکم جمعیت سوار شدن به آسانسور حدودا یه 20 دقیقه ای طول می کشه ... باری...با زحمت زیاد خودمون رو به طبقه اجتماعات رسوندیم... با جمع شدن خلق الله و یه مرور گذرا بر اتفاقات پیش رو... با روحانی کاروانمون ذکر تلبیه رو گفتمیو دیگه رسما محرم شده بودیم... پیش به سوی حج تمتع

نظرات 1 + ارسال نظر
رفیق دیرینه (یاسین) & همشیره جمعه 22 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:07 ب.ظ

۱- لاستیکاتون در چه وضعیه ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
2-کاش یه ذره از اون موهارو یادگاری نگه میداشتین !!!!!!!!

لاستیک های هانکوکه...مدلش یادم نیست...احسان مدلش چی بود؟
شرمنده موهام باید تو منا می موند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد