-
ماراتن بزرگ (مشعر)
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 13:55
راه افتادیم...8.6 کیلومتر راه داشتیم تا مشعر...یه اتوبان 4 بانده که 2 میلیون آدم داشتن توش راه می رفتن... احتمال گم شدن و جدا افتادن از کاروان خیلی زیاد بود...حاج آقای روحانیمون 5 تا جوون از جمله منو انتخاب کرد و 11 نفر رو بهمون سپرد و قرار شد مسئولیت اینها تا رسیدن به مقصد با ما باشه ... یه نگاهی به قرص ماه کردم......
-
ماراتن بزرگ (ادامه عرفات)
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 13:53
سحر قبل از نماز صبح بیدار شدم... تقریبا همه خواب بودن...بعد نماز صبح حال خوبی داشتم... بین الطلوعین عجیبی بود... زمانی بود که نه دیروز بود نه امروز...معلق بین هشتم و نهم ذی الحجه... هشتم (یوم الترویه) روز جنگ مسلم بن عقیل بود و دستگیریش... روز خروج امام حسین بود از مکه بقصد کربلا و روز نهم امام بود و کاروان و صحرا و...
-
ماراتن بزرگ (عرفات۱)
چهارشنبه 4 دیماه سال 1387 01:08
از هتل که در آمدیم تا اتوبوس ها یه 200 متری فاصله بود... 4تا اتوبوس برامون آورده بودن که فقط یکی از اونها بی سقف بود (اصطلاحا مکیف) و از اونجایی یکی از محرمات احرام اینکه در حالت احرام نمی تونی زیر سایه وسیله نقلیه بری و باز از اونجایی که همیشه پیر پاتال ها مقدمند، ما جوون ترها باید با نبردبون می رفتیم و روی سقف...
-
خبر
جمعه 22 آذرماه سال 1387 18:23
خبر مهم اینکه تا ۲ ساعت دیگه عازم مدینه می شیم...دنباله ماجرای ماراتن بزرگ رو از مدینه براتون می نویسم ... راستی امروز روز تولدمه... هدیه خوبیه نه؟ صبحش توی مکه شبش تو مدینه... فعلا...
-
پیش به سوی ماراتن بزرگ
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 18:50
وب لاگم رو آپیدم و یه سری به میل و یه سری هم به بروبچز اینترنتی زدمو یه اهن و اهونی کردم که یعنی ما هنوز هستیم ها... یه سه ساعتی طول کشید... 35 ریالی پیاده شدم...حول و حوش نماز ظهر بود که برگشتم هتل ... قرارمون برای رفتن به عرفات از ساعت 5 به 2 موکول شده بود... ساعت 2 باید غسل کرده احرام پوشیده ساک جمع کرده توی لابی...
-
اندر باب خرید
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 18:50
چند روزیکه زندگی یکنواخت شده... خوردن...خوابیدن...حرم رفتن... اهالی اتاقمون که از روز دوم در حال خرید سوغاتی هستن...عجب کار مزخرفیه این خرید سوغاتی... هرچی ملت زحمت کشیدن توی حرم یه خورده از دنیا کنده شدن رو توی بازار خراب می کنن بر می گردن آهان یادم رفت... حرف سر روزمرگی و یکنواختی بود... یه روز تصمیم گرفتم یکبارم...
-
برنامه روزانه
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 18:48
5:30 نماز صبح رو می خونم... بعد از دعای عهد با کله توی رختخواب شیرجه می رم... حدود8 صبح تشریفمو می برم طبقه پایین برای صرف صبحانه... و با کله شیرجه می رم توی رختخواب...حدود 12 ظهر با صدای اذان گوش خراش مسجد روبروییمون از خواب می پرم...یه نیم ساعتی خودمو به خوردن هله هوله مشغول می کنم تا وقت خوندن نماز ما بشه... بعد...
-
سوسول های مکه
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 18:04
رسیدم هتل...امیر می خواست تا شام سر خودشو گرم کنه...منم باهاش همراه شدم...این دفعه از سمت چپ هتل دارهادی رفتیم... راسته موبایل فروشی هاشون بود عین جمهوری خودمون پر از نمایندگی سونی و نوکیا و سامسونگ و یه خروار جوونک عرب بی کار...تنها غیر عربشون ما ۲ تا بودیم ... مردم عادیشون آدم های خوشبرخوردین... ولی امان از دست این...
-
اولین روز مکه گردی
جمعه 15 آذرماه سال 1387 20:44
توی کاروان ما که حدودا ۲۰۰ نفره فقط ۳ تا جوون وجود داره بقیه میانگین سنی بابابزرگ مرحوم منو دارن... با امیر که یه سالی از من کوچیکتره و با پدرش و دوست پدرش به حج اومده هم اتاقم ...جوون دیگه، حدود ۳۱ سالشه و۲ تا بچه داره ...بد جوری هم برای بچه هاش دلش تنگیده ...لپ تاپشو با وب کم آورده تا باهاشون چت کنه... هتل ما هم که...
-
ماراتن کوچک (قسمت دوم)
جمعه 15 آذرماه سال 1387 19:29
...یه ۲-۳ متری به عقب پرت شده بودم...اجازه دعوا و درگیری نداشتم چون جزو محرمات احرامه...عرب جاهلی اگه شنیدی من دیدم...زنهایی رو نماز می خوندن از پشت گردن می گرفت پرت می کرد عقب ... اسطوره حماقت یه چیزی شبیه عمر بود و ظاهرا مسئول بود چون ان تا شرطه دورش می چرخید برای بار سوم دیدم ازش خبری نیست...عقب تر رفتم...به سرعت...
-
ماراتن کوچک (قسمت اول)
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1387 11:24
بعد از صبحانه و نماز رفتیم سراغ اتوبوس هایی که درب هتل منتظرمون بودن...باید زود می رفتیم اگه آفتاب می زد دیگه مرد ها نمی تونستن سوار اتوبوس های مسقف بشن کلا اتوبوس های منتهی به حرم مجانیه... ایرانی ها برای خودشون در تمام مکه خطوط مخصوصی درست کردن که متشکل از ۱۱ خطه و تعداد بسیار زیادی ایستگاه داره ... پولش رو به دولت...
-
جحفه؛ میان منزل افشای رازها
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 21:16
قبل التحریر: جحفه در میانراه جده و مکه است و بدون محرم شدن نمی توان از آن به سمت مکه گذشت... دارای مسجدی ساده با تعدادی حمام - دستشویی برای تغسیل و پوشیدن لباس احرام -------------------------------------------- حدود ساعت ۶:۳۰ عصر از فرودگاه جده به سمت جحفه به راه افتادیم با اتوبوس هایی شبیه به همین اتوبوسهای سیر و سفر...
-
اعلام شرمندگی
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 20:08
سلام...با عرض شرمندگی...اوضاع اینترنت اینجا یه خورده که چه عرض کنم ...خیلی قاراشمیشه...ان شاءالله فردا می نویسم...مفصل برای هرکی التماس دعا گفته بود دعا کردم مفصل... البته اگه به حرف گربه سیاهه بارون بیاد!... فعلا
-
استارت
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 09:27
استارت مسافرتمان خورد...تا چند دقیقه دیگر بسمت فرودگاه می رویم...
-
به طـــــواف کعبه رفتم ...
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 11:45
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی همهشب نهادهام سر، چو سگان بر آستانت کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی مـــژهها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است به امیـــد آنکه شاید تو به...