ماراتن بزرگ (ادامه عرفات)

سحر قبل از نماز صبح بیدار شدم... تقریبا همه خواب بودن...بعد نماز صبح حال خوبی داشتم... بین الطلوعین عجیبی بود... زمانی بود که نه دیروز بود نه امروز...معلق بین هشتم و نهم ذی الحجه... هشتم (یوم الترویه) روز جنگ مسلم بن عقیل بود و دستگیریش... روز خروج امام حسین بود از مکه بقصد کربلا و روز نهم امام بود و کاروان و صحرا و مسلم، گردن افراشته بر بلندای دارالعماره... سحر عجیبی بود... و کربلا موج می زد... و چه چسبید زیارت وارث...هاتان رکعتان هدیته منی الی ...

روز پیشرو قصدم این بود که روزه بگیرم...روزه روز عرفه برابر با کفاره گناهان دوساله اس ...به کسی چیزی نگفتم... چون می ترسیدم دور و بریام که سن و سالشون زیاد بود و معمولا مشکل فشار خون هم داشتن به هوس بیافتن و زحمتش بیشتر از ثوابش بشه... صبحونه رو یه جوری پیچوندم...ناهار شد...از اونها تارف و اصرار از من هم انکار... دستشویی رفتن رو بهانه می کردم و اینکه هرچی آدم کمتر بخوره سبک تره و از این حرفها...

حدودای ساعت 2 بعد از ظهر بود که هوا گرم شده بود و یواش یواش تشنگی داشت فشار می آورد... دعای روز عرفه هم به بد ترین نوعش در حال برگزاری بود... 2-3 تا آدم بد صدا ، بلندگوی خراب ، و یه حاج آقایی که یه در میون روضه می خوند و متن و ترجمه می کرد و نمی گذاشت آدم یه دقیقه بره تو بحر دعا...دعای عرفه خیلی طولانیه حدودای 35 صفحس و حالا فک کن هی یکی وسطش با اون صدای نخراشیده پارازیت هم بیاد...کلافه شده بودم... دعا رو بستم، کار مستحبی زورکی و با کلافگی نمی شه که... خوابم می یومد...تشنم بود ... و برزخ از نخوندن دعا...

تا اذان مغرب باید در عرفات صبر می کردیم تا وقوفمون کامل بشه...بعد نماز قرار بود یه عده مسن ترها که 150 نفری می شدن با اتوبوس به سمت مشعر و منا برن و جوون ترها  پای پیاده...با اتوبوس رفتن قابل پیش بینی نبود... احتمال داشت توی ترافیک گیر کنی یا ماشین خراب بشه و مجبور بشی بقیه راه رو پیاده بیای و آلودگی هوا هم به خاطر ترافیک وحشتناک مسیر خیلی بالا بود... عقل محافظه کارم می گفت سواره...دلم هواییم می گفت پیاده... استخاره هم پیاده رو راه داد.

نظرات 2 + ارسال نظر
قطره پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ب.ظ

نوشته ها درست مثل یک نقاشی می مونه.نقاشی که قبلا دیده بودم

یاد حرف جلال الدین محمد بلخی افتادم:

آن خطاط سه گونه خط نوشتی، یکی او خود خواندی و غیر...دیگری را او خواندی ولا غیر...و آخری را نه خود خواندی نه غیر...آن خط سوم منم!!

حالا ظاهرا جریان خاطره نویسی ما هم شق سومش شده!!

قطره جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ

سفرنامه و خاطرات سفر نوشتن خیلی خوب و جالب و جذاب و...با کلی حسن.اما خوبه یادتون نره دارین خاطرات و سفرنامه ی چه سفری رو می نویسین البته ببخشیدا.حتما اگر نظر کسی رو نمی خواستین جایی برای نظرات در متنا نمی گذاشتین!ما هم می خونیمو نظر می دیم

کار درست شما می کنین که می خونید و نظر می دید... امیدوارم بتونم تو نوشته های بعدی نظر شما رو هم جلب کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد